کاش آسمان دلم میبارید....!
... توی این غروب دلتنگی ٬ آسمون هم دلش گرفته و خیال بارش داره ٬ آرامش قبل از غرش و طوفان و بعدش بارشی شدید٬ میدونی قبل از طوفان همیشه آرامش و سکوتی همه جا رو فرا میگیره انگاری که خبری نیست و همه چی روبراه و سر جاش هست ٬ بعد با یه نسیم تند شروع میشه و بهمراه اون بغض آسمون میترکه و غرشی توام با رعد و برق شب تاریک دلتنگی رو روشن میکنه و بعد... یکباره یک باد شدید و .... بعدش طوفان به همراه باران و این شروع یک گریستن شدید هست ٬ بعد یک باران طولانی کم کم بارش کم میشه و آروم آروم باد میخوابه و هوا بهتر میشه و ...
.... دیگه از بارش و گرفتگی آسمون و ابر خبری نیست ٬ آسمون صاف و پر ستاره اس ٬ انگاری همین چند ساعت پیش نبوده که همه جا رو سیلاب برداشته بوده ٬ انگاری این آسمون همون آسمون دلتنگ نبوده که بغض اش ترکیده بود و داشت بشدت میبارید ...
.... کاش بعد یه عمر بغض و دلتنگی و دل گرفتگی آسمون دل من ٬ می شد یه بار هم که شده بغض اش می شکست و میبارید و.... سبک میشد....
نیما/پائیز ۸۸
در دلتنگی هایم ٬ همیشه دلتنگم...
آهسته باز میگذرم از کوچه خیال
در نسیم یاد تو ....
در صبحدم این روز پائیزی
سر بزیرم و تاب نگاهم نیست
پای در جای پای تو می نهم
در عالم خیال ...!
انگار باز برگشته ام به آن روزهای دور
روزهای کودکی و دویدن ها و دور شدن های تو
گام های کوچکم نمیرسند به گام های بلند تو
قد تو سرو سهی ست و قد من
کوچک نهالی نحیف بزیر سایه بلند تو
باز می ایستی و آرام نگاهم میکنی به مهر
انگار که باز من و تو
برگشته ایم به ان روز های دور
دستی به کلاه خود میکشی و برمیداری ز سر
مو های جو گندمی ات نشانی از زمستانهای دور
باد پائیزی و رقص برگها
یک کوچه قدیمی و نقش خیال تو
من مانده ام که چگونه بی تو سر کنم
این روزهای نیمه بلند و دلتنگی نبودن های تو
یادم همیشه یاد تو را در یاد مانده است
یادت هنوز یاد مرا ز خاطر برده است
در روزگاری نه چندان دور و دراز
غریبه خواهم شد و محو از خیال تو
یادت بماند این "من" و این "کوچه" و این "خیال"
تا تنها نمانی و ملول در ملالت های من
یادت مرا دیر زمانیست که از یاد برده است
اما بدان...
که یاد من تو را نبرد هرگز ز یاد خویش
حالی خوشم در این هوای مه آلود
با یاد تو و نگاه های پر ز مهر تو
گاه میگریم از سر خیال
گاه می خندم از سر شوق وصال
گاه می نهم پلک بر روی هم و ...
گاه میدوزم چشم براه و مینشینم به انتظار
شاید که این انتظار و این روز های پر ملال
روزی رسد به پایان و رها شوم از عالم خیال
نیما / پائیز 88
گاه دلتنگی هایمان در عمق صدایمان پیداست....
سلام
به سرزمین سبزتان
به دل های آرزومندتان
به نگاه های مشتاقتان
به زندگی پر فراز و نشیبتان
و به روزهای پر تلاش و شبهای بیقرارتان...
سلام به شما که سرود زنده زندگی هستید
در این حوالی دل های بیتاب....
و سلامی دوباره
به مهربانی چشمان منتظرتان
نیما/ پائیز ۸۸