در سوگ تو گریانم هنوز...
محرم را با تو می شناسم
و با سیه جامه عشقی که بر تن میکنم
براستی سیاه رنگ عشق است
رنگ ایثار است و گذشتن از هرچه تعلق است
و تو براستی ایمان و ایثاری
از خود گذشته ائی برای خدا
و من همچنان در ماتم ات میگریم زار...
نیما/ زمستان ۸۸
سلام دوست عزیز خوبی نوشته هات جالب بود خوشحال میشم سری بهم بزنی
دلم برای کسی تنگ است
برای کسی که اینجا است و...
ولی این جا نیست
دلم تنگ است
دلم هزار راه میرود
و صد راه هم بر نمیگردد
دلم تنگ است
همه چیز به همین سادگی ست که میبینی
آسمان
ابر
سایه
خورشید نیم روشن
درختان بی برگ
انسان های ساده
کفش های بی بند
دست های پینه بسته پر برکت
آن نگاه گرم تو بر روزگار سرد
به همین سادگی ست
زیستن
و
باور کردن
در همیشگی های یک شب
امشب
خواب یک ستاره دیدم
آبی
بنفش
نه.......
صورتی
یک ستاره صورتی
بر پهنه آسمان آبی
من چشمانم آبی ست
با مردمکی صورتی
و دنیا را برنگ شفق میبینم
در دیده خیال...
سلام مهربون
دلنوشته هات زیباترین و با احساس ترین هاست
در همیشگی های این دیار...
و من...
گاه بروز میشوم
.....
و منتظر نگاهی
گذرا
که یادم کند
بمهر...
نیمای خوبم
تو کجائی؟چرا دیگه نمی نویسی؟